چه مردان سبزي كه از خان آتش گذشتن
چه مردان سبزي در آتش نفس تازه كردن
زمين تشنه من تشنه.
دلهاي با خويش با هيچ پيوسته تشنه
چه مردان سبزس به دريا رسيدن.
نسيمي نيامد نسيمي نپرسيد
نسيمي رو به معناي شبنم نچرخاند دلم
من گرو گير گلهاي قالي..
دل من گرو گير برگ حقوق..
دل من گرو گير يك چيز.
يك پله. يك پست.
دل من گرو گيرمن مانده.
چه مردان سبزي به آئين افرا رسيدن
دل من گرو گير تزوير پنهاني يك ترازو..
دل من گرو گير يك حجره..
يك خانه يك كارخانه
دل من گرو گير حراج انسان
چه مردان سبزي به باغ تماشا رسيدن
دل من نپرسيد چرا خانه ام از عبور پرستو تهي شد
چرا پشت تنهائيم رده پرواز پروانه ها..
سوخت مسير نگاهم چرا
از نفس هاي باران جدا ماند
چرا كرت دستان سبزم ورق خورد..
و ديگر كسي سمت سر چشمهء باغ را
از دل من نپرسيد
دل من گرو گير من مانده
امروز پاي مرا بست
و افسون يك وحده يك وجه و جادوي يك نام
و آوازء يك تريبون
و پيونده رنگين ترين چاپ
با دفتر شعر واه خوردهء من.
مرا از مسير كبوتر جدا كرد.؟؟؟
و من چشم بستم بر انده مرغان آبي
و من پشت كردم به قانون افرا ...
و من پانهادم به چشم شقايق
و من چشم بستم به هنگامهء آه در سينهء چاك
و از كوچهء رنج سرشار يك شهر دامن كشيدم
من آئينه درد را حس نكردم .
و آن ميل پنهان مرا برد.
بريدم به غربت رسيدم
و بيگانگي از دلم آسمان را گرو كرد.
و من پشت كردم به مردان سبزي
كه در آسمان ريشه دارند
و مردان سبزي كه از خان آتش گذشتن
و مردان سبزي كه در باغ آتش نفس تازه كردن
چه مردان سبزي چه مردان سبزي
به معراب معنا رسيدن
و من سقف بينائيم را چراغ كبوتر نيفروختم
و من باغ دانائيم ميوه اي مهربان را نيا موخت
و من تا چراغان معناي يك گل دلم را نبردم
دلم من گره گير مانده
و مرداب امروز پاي مرا بست
چه مردان سبزي چه مردان سبزي
به دريا ي فردا رسيدن
تقديم به روح اسماني سزار اين سرزمين و هزاران ديگر..
كمترين صمد.